محل تبلیغات شما



به نام خدا

سلام

راستش نمیدونم با اوضاع این روزا نوشتن اینجا فایده ای داره یا نه.نمیدونم کسی هست که بخونه یا دارم برای ارواح حاضر در وبلاگم می نویسم.من اینجا رو عاشقانه دوست دارم.یادگار روزائیه که خوب بودن.صورتی بودن. پر از آرزو و امید بودن.روزایی مشابه همین روزا.اینجا درست مثل اسمشه.

این روزها با این اوضاع(همون اوضاعی که در بالا قید شد) آدم می ترسه حرفی از تفکر و طرز فکر و عقیده بزنه. کجا میخوای حرف از عقیده بزنی؟تو کدوم شبکه اجتماعی؟برای کیا؟جوونا و مخصوصا نوجوونای امروز هیچ عقیده ای ندارن.اصلا هیچ هدفی ندارن.انگار اصلا زندگی نمیکنن.سر یه کلاس سی و اندی نفره بحث عقیدتی که میشه همون اندی نفر حاضر به شرکت در بحثن.که نصفشونم فقط و فقط محض مسخره بازی و خودی نشون دادن صداشون در میاد.یعنی می مونه نصف اون اندی نفر.

این وضعیت خسته م می کنه.آدمهای بی فکر و بی عقیده.حتی اون هایی که صددرصد برعکس من فکر می کنن اینقدر برام خسته کننده نیستن.اقلا بهم میفهمونن که فکر می کنن!که بلدن فکر کنن!آدم های حزب باد بی خاصیت ترین موجودات زمینن.

گاهی فکر می کنم این بی اعتقادی ها حاصل برخورد بد و غیر منطقی برخی از آدمها با نظرهای مخالف با نظرشونه. گاهی هم میگم تغییر دوره و زمونه.تفریحاتی که به سبب تکنولوژی به وجود اومدن و ما رو از هرکاری،حتی فکر کردن باز می دارن. گاهی هم میگم شاید فقط جایی که من در حال حاضر دارم درش زندگی می کنم آدمهاش اینجورین.

نمیدونم اگه یه روزی یه اتفاق بزرگ بیفته ما چکار می کنیم.ماها هیچ نظری نداریم هیچ وقت.هیچ حرفی نداریم. هممون بی تفاوتیم. بی عقیده ایم.هرچه بادا بادیم. خدا به دادمون برسه.

+ شما رو به خدا یه حرفی برای زدن داشته باشین.یه باور و اعتقادی داشته باشین.


به نام یگانه مهندس گیتی

سلام. یه سلام توأم با آرامش. آرامش این روزهای - مثلا - زمستانی!

امیدوارم که خداوند درهای محبتش رو روبه ما باز کنه و باران رحمتش رو بر سر ما بریزه.

.

.

.

دبیر جغرافیا حرف قشنگی زد.گفت حتما باید یه اتفاق دلخراش بیفته تا قوانین و تفکرات غلط ما تغییر کنه.باید حتما استادی ارجمند کنار خیابون جون بده تا قانونی که میگه همراه بیمار تصادفی عامل تصادفه نقض بشه و عابرا نترسن از اینکه اقدام به نجات دادن کسی از مرگ ممکنه موجب گرفتاریشون بشه.

حقی داشت به نا حق ضایع می شد و صدای من و دوستام در اومده بود که چرا.؟این انصاف نیست. ملیحه می گفت تو چرا خودتو قاطی می کنی؟

گفتم این حقش نیست.خودتم میدونی.

گفت آره ولی وقتی می بینی بقیه دارن دفاع می کنن دیگه چرا تو هم تلاش می کنی؟اگه قرار باشه به حقش برسه با حرفای همون بقیه به حقش می رسه.

گفتم اگه اون بقیه هم با این تفکر ساکت بشن چی؟اون وقت کی به دادش می رسه؟من امروز اینجا کمکش می کنم تا فردا خدا یه جای دیگه دستمو بگیره.

ملیحه هم اومد.اونم هم صدای ما شد.حرف،حرف کوچیکی بود.بحث سر چیز مهمی نبود.ولی حق نباید ضایع بشه. این اولین قانون ماست.

فکر نکن که اگه جای من و اون عوض بشه هیچ وقت کمکم نمی کنه.اونی که باید به داد ماها برسه یکی دیگه ست. تو و اون برای هم وسیله این.

بابا همیشه میگه.

من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه بر می خیزند.

من اگر بنشینم،تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد.؟

(شعر کاملش رو اگر فرصت کردید بخونید.)

 

+ امیدوارم اونقدر وجدانتون بیدار باشه که شما بتونید شبها راحت بخوابید.

 

در پناه خدا باشید،یاحق.


به نام نقاش بال پروانه ها

توی مدرسه قدم می زدیم و صحبت می کردیم.نگاهم افتاد به لباس های نه چندان گرم و رنگارنگ بچه ها. نارنجی،زرد، قرمز، صورتی و.نگاه کردم به چهره های متفاوت.به انواع مدل های کفش.به مانتو هایی که اسم یونیفرم رو یدک می کشیدن و بین طرح مانتوهای دو نفری که با فاصله ی اندک کنار هم ایستاده بودن زمین تا آسمون تفاوت بود.فکر کردم.یعنی آدما فقط توی ظاهر با هم فرق دارن؟

نشستیم سر کلاس.درس محبوب ادبیات. بحث و جدال عقاید.این که می دیدم از یه بیت خواجه حافظ چه تعابیر مختلفی وجود داره تا حدودی متوجه تفاوت بین عقاید افراد می شدم.هرکس عقیده به خصوصی داشت.این باعث شد که بیشتر فکر کنم.اگه این طوره پس همه ی آدما برای خودشون خاص و متفاوتن.در نتیجه هیچ کس نمی تونه ادعا کنه که یه فرق بزرگ با بقیه داره.

شونه مو تکیه دادم به پنجره ی دوست داشتنیم.سکوت درختا رو تماشا می کردم.لیوان قهوه مو جرعه جرعه خالی کردم و یادم افتاد به آدم هایی که مدعی هستن قهوه رو تلخ می خورن و این نشونی از خاص بودنشونه.دخترایی که همشون عطر مردونه می زدن و فکر می کردن این کاریه که فقط اونا انجام میدن.کسایی که حساسیت های افراطیشون روی مسائل کوچیک و بی اهمیت رو فقط مختص خودشون می دونستن.در حالی که من معدود افرادی رو دیدم-شاید انگشت شمار- که قهوه با شکر و عطر شیرین جزء علایقشون بود.و چقدر زیاد بودن کسایی که مدعی حساسیت های ظریف بودن و باعث می شدن من نا خودآگاه تکیه کلاممو به کار برم.اوه.مای گاد!!!چه آلاگارسونی می کنی شما!

 

 

بار دیگه نگاهمو دور تا دور حیاط مدرسه چرخوندم.بین آدمایی که همشون مدعی هست یا خاصن یا آسن یا یا لاتن یا دافن یا پافن و یا به هر طریقی حس می کنن تفاوتی با بقیه دارن فرق وجود داره با آدمایی که هیچ ادعایی ندارن.در واقع بین این همه زرق و برق و نور و رنگ، تک رنگ ِبدون طرحه که خاصه.اون همه زرق و برق با وجود طرح های متفاوتشون در باطن یکی هستن.مثل همون لباس های گرم رنگارنگ که کار همشون گرم کردنه و اون مانتو های سورمه ای با دوخت های متفاوت که همشون یونیفرم یک مدرسه هستن.

آدما متفاوتن.این چیزیه که هممون بارها شنیدیم.و شاید بارها فکر کرده باشیم که مگه میشه 7 میلیارد نفر آدم روی زمین وجود داشته باشن بی هیچ تفاوتی.میدونی،جواب این سوال برای هر کس یه چیزه.این بسته به ارزش های تو که آدم ها رو با چه مقیاس و معیاری بسنجی.این که چه عینکی زدی به چشمت و چه جوری نگاه می کنی.اما مطمئن باش با هر مقیاس و معیار و سلیقه ای،تو هم سادگی رو می پسندی و میدونی چیزی که ساده باشه نه هیچ وقت مده و نه هیچ وقت از مد میفته!

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روشن آذر